فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

عشق عشق فقط عشق

بنام خالق عشق و محبت

((حکایت))

می خواهمت به ساده ترین بهانه در سکوت صدا روشنی خوابهایت حکایت ویرانی من است

چه نجیب نجوا می کنم تو را میان رنگ و دل تنگی خطی نوشتنی هیچ و ابرکی سیاه تمام شب

بارید و فصل کاغذ دوست داشتن مرا آب برد راست می گفتی همیشه می توان در تنهایی مرد

غرور یک حس آشفته را تجربه کرد آنقدر هم ساده نبود آخرین کلام رفتن در جاده ی خالی

و پشت سر گذاشتن غوغای باد و تو حکایت مهربانی خدا را برایم زمزمه کردی

(( خواب دیدی خیر...))

صبر من دیگه تمومی نداره می خوای بیا می خوای نیا این دلم دل نگرونی نداره می خوای

بیا می خوای نیا حالا من مثل خودت سنگ آهنین شدم برای ترانه رفتن تو فکر نکنی غمین

شدم پس برو تو بی خیال اینو بدون غم ندارم برای مردن احساس دروغت دیگه ماتم ندارم

حالا دیگه کسی نیست برات غم دل بخوره دیگه نیست ساده دلی گول تو غافل بخوره دیگه

برو تا ببینمت این دفعه با چه می تازی؟ برای کدوم عروسک داری چاهی می سازی؟ می دونم

که یه روز می یایی التماسم بکنی مست و مدهوش مثل بارون مثل یاسم بکنی اما این دیگه تو

خوابه که واست دل بسوزونم برای دیدن چشمانت هفت کفن بپوسونم

((مهتاب))

همه می گویند ماه زیباست اما ندیدم کسی بگویدآری او تنهاست تنهایی من همانند تنهایی ماه .

گم شدم لابه لای غم ها در شب سیاه. دل من چون دل مهتاب پر خون اما در ظاهر برای دل

خوشی گل گون. عابران رهگذر شاد و خندان. نور مهتاب مستشان کرده صد چندان. ای کاش

کسی عبور می کرد از دل من تا که شاید بشود همدم من. ای دل خونین نباش بی تاب دلش

مانند توست این مهتاب. چشم امید به فردای دیگر می دوزم در غم تاریک دلم در تب عشق

می سوزم

((اما...))

غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم تا ابد با درد رنج خویش خلوت کنم رفتی و با رفتنت

شهر دلم ویرانه شد من بر این ویرانه ها احساس غربت می کنم چشماهایم خسته اند از بارش

باران اشک با فضای خالی چشمانت عادت می کنم یادگارت قاب عکس خالی از لبخند توست

شب به شب با یاد تو تا صبح خلوت می کنم هر چه را از گفتنی ها بود گفتم : مهربان با تو

دیگر نیست حرفی رفع زحمت می کنم.

تو گفتی عشق چیست؟                                   گفتم عشق سرسبزی زندگی ست

گفتی زندگی چیست؟                                      گفتم زندگی سراب دل من تنهاست

گفتی سراب چیست؟                                      گفتم سراب فانیت این دنیاست

گفتی دنیا چیست؟                                        گفتم دنیا پژمرده گنجشک تنهاست

گفتی تنهایی چیست؟                                       گفتم تنهایی غم فراق است

گفتی غم فراق چیست؟                              گفتم غم فراق غم دلی ست که زهجرانه پوسیده

گفتی دل پوسیده هجران چیست؟   گفتم دل پوسیده هجران دل من است کز دوری تو به زارآمده

گل یاس

آنکه به یاد گل های یاس وجودمان باشی.رفتی و با رفتنت قناری را در قفس های

آهنین زندانی کردی تمام گل های عاطفه را خشکاندی و گل های شمعدانی وجودمان دیگر عطر

و بوی مهربانی ندادند. کاش برگردی تا باری دیگر نقش نگاهت را از زمانه بی وفا پس بگیرم

بیا برگرد و باری دگر امید زیستن را به پرنده ات بده بیا و پنجره های بسته ی قلبم را با لبخندد

باز کن . بیا ای دریا و ای طلوع بیا وباری دگر مرا بخوان

(( خاطره...))

نماندی که بگویم گاهی دنیا چقدر شکل بچگی ها می شود. مثل همان روزهایی که بی خبر

خورشید برفی را روی دیوار همسایه می کشیدیم. مثل همان دقیقه هایی که برای بزرگ شدن

دعا می کردیم. نماندی که بگویم این روزها عجیب از سنگ شده اند. از آینه هایی که در امتداد

یابانها می رویند. و تو نماندی که بگویم سایه ام آنقدر بزرگ شده که جلوتر از من راه می افتد

و تنهایی ام را فریاد می زند. حالا قدم از تمام خط هایی که روی درخت های توسکا کشیده بودیم

بلندتر شده و من می ترسم روزی آنقدر بلند شوم و به ابرها برسم و دیگر هیچ وقت خورشید

علفزار را نبینم

(( تقدیم به پاک ترین سکوت))

ای زیباترین انتظار می خواهم برایت بنویسم اما از چه چیز و از کدامین واژه استفاده کنم

نمی دانم ای کاش شهامتی داشتم تا می توانستم شرح غروب غصه ای را که مرا به بیراهه

می کشاند واژه به واژه برایت می نوشتم و تفسیر می کردم. این نهایت احساس سکوتی که

تمام لحظه های خسته ی تکرار و زمانه ی تردید بود که مرا به سوی آن شب های سرد غریب

می برد که هیچ گاه رهایم نخواهد کرد

**************

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب            که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا                 کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

تپشهای دلم پشت و پناهت

به تماشا سوگند و به آغاز کلام

چیست محبت که من از آن یک قطره نوشیدم ولی دریا گریستم

****************

(( زندگی را دوست دارم))

زندگی شاید تصویر یک رویا باشد در قاب خیال یا انتظاری برای رسیدن معجزه ی خوشبختی .

شاید هم امید شیرین رسیدن به ساحل آرامش باشد و صعود به قله ی آرزوها. درست نمی دانم.

اما من زندگی را با همین رویاها انتظارها و امیدها می گذرانم و دوستش دارم. زندگی در نگاه

من زیباست. چون به فردا می اندیشم به فردایی روشن تر از امروز.

((  تقدیم به پدر و مادری که قلبشان مثل آینه پاک است))

وقتی که عشق را در چشمانت خواندم وقتی که حقیقت را در وجودت جست وجو کردم تمام

کینه ها و تاریکی ها از قلبم راهی شدند و محبت تو جای آن را گرفت و وجود تو بهاری

دوباره و صدایت آرامشی برای قلب زخم خورده ام شد و تو نگذاشتی در مرداب تنهایی

غرق شوم. اولین نگاه تو مانند تیری بر قلبم نشست و من در پس پرده ی نگاهت معنی

حقیقت را دریافتم و تو عشقت را مانند حلقه ای بر گردنم آویختی و با تمامی این نگاه ها

زمزمه ی محبت را در گوشم نجوا کردی.

ای دوست :

مرا دریاب که بی تو دل دریایی ام مرداب غم هاست و پرنده ای زمزمه ی عاشقی از یاد برده

و اسیر قفس.ای دوست: شمع دوستی را روشن کن و بگذار من پروانه وار گردت بگردم

که بی حضورت زندگی زندان من است. مرا دریاب.

************

نمی دانم کدامین دل برایم تنگ می گردد                 به دنبال مزار من کدامین چشم می گرید

نمی دانم کجا این دل به مسلخ برده خواهد شد        کجا آوازه ی دردم زخاطر برده خواهد شد

دوباره حرفامو با نام کسی که مروارید را در صدف جا داد ختم می کنم

خاک پایتان فواد

به آنکه بهترین تکیه گاه زندگی است

و به نام آنکه ناقوس قلبش آهنگ عشق می نوازد

به هنگام غروب غمگین دستهایم را به محفل نیلگون آسمان خواهم کشید و خورشید را به جشن

ستاره ها خواهم برد و به دریا خواهم گفت با من مهربان باش و با چوب بلند زیتون بر شنهای

ساحل خواهم نوشت که خوب من دوستت دارم.

سکوت

در لحظات سکوت و تکیده شب در تنگنای بغض فرو خورده در کور سوی یک روزنه ی امید

و در انتهای تیرگی فاصله ها تکرار لحظه های گذشته ام را آرزو می کنم. بنازم غیرت غم را

دمی نگذاشت تنها یم که هر دم با خودش آورد برایم همدمی دیگر زبس از غم وفا دیدم شدم

شرمنده ی غم هم خدایا محبت غم هم برایم شد غمی دیگر

***************

(( یادگاری))

همسفر راه زندگی من بیدار شو که راه درازی در پیش داریم.مگر آوای باران را نمی شنوی وترنم

عشق را؟ بیا و تماشا کن که من چگونه از لاله زار دل تو به سبزترین بهار رسیده ام .

پلک بزن و ببین که روزگار پر شتاب میگذرد و تنها هدیه ای که از تو برایم به یادگار می ماند

خاطره های پر مهر توست

****************

((  فراموشم نکن))

مرا از یاد مبر که تو آن چنان در این حال جا گرفته ای که واژه ی عشقت را همچون جان در

آن نگه می دارم و این احساس پاک را که رو به آسمان ها دارد از سینه بیرون نمی کنم.

**

((این فاصله))

آه از این فاصله ها که هیچگاه مرهم زخم بی کسی نمی شوند. آه از این

جاده ها که نقش جدایی می زنند و بوی غربت می دهند . این جاا که

باشی تنهائی ام را هم با تو تقسیم می کنم و تو سهم لبخند هر روزه ات

را به من می بخشی و باز هم بوی صمیمیت است که به مشام می رسد .

وطن تو قلب من است و من تصویر خود را جز در چشمان تو نخواهم

یافت . برگرد که آسمان اینجا آبی تر است .

***********

((برای فصل پائیز که سلطان فصل هاست))

دوستت دارم . طلوعـــت را که با زیــبائی اش به من تولـــدی دوباره می بــخشد . و غروب

بی همتایت را که ابهتی عظیم دارد . نسیم سحرگاه تو مرا به فردا امیدوار می سازد و رنگ

رنگ بوم نقاشی ات مرا به عمق رویاها می برد و به سرزمین احساس . ای فصل خیال انگیز

پائیز با تو هستم . با تو که در سکوت آرام بخشت خود را با او تنها وجود همیشگی تنها میابم.

******************

((نام قشنگ غنچه یعنی شروع یک گل))

سر چشمه محبت ای عشق واقعی چگونه ستایشت کنم در حالیکه قلبت از محبت بی نیاز است

چگونه ببوسمتوقتی که عشقت در وجودم جاری می شود بگذار نامت را تکرار کنم نامت

زیباست دلنشین است چه داشته ای اینگونه مرا طلسم کرده ای من اینگونه نبودم تو عشق را

با من آشنا کردی تو هوای دلم را با طراوت کردی زمانیکه با تو هستم به آسمان به بیکران

پرواز می کنم پس بدان دوست دارمگرچه پایان راه را نمیدانم.

قربان همه شما فواد

( افسوس)

فاصله میان من و تو به وسعت دریاست و به زندگی دنیا.

     افسوس که آخرین خاطرات مان در پیچ و خم جاده ای گمنام باقی ماند.

و من اکنون چیزی برای هدیه کردن ندارم. اما به رسم یادبود آن

روزهای خوش گل های میخک را تقدیم تو تنها ستاره بی کسی ام

میکنم

***************

آخرین نبض قلبم زمانی خواهد تپید که از تنها عشق زندکی ام بنویسم

اما به کجا و به کدامین نشانی نمیدانم. ولی با همه اینها دلم میخواهد

بنویسم از تو.میخواهم از تو بنویسم که یکباره سکوت قلبم را

شکستی و با نگاهت با من حرف زدی. میخواهم از رفتنت بنویسم

وقتی که رفتی پر از سکوت و بی اعتنا تا باز بتوانم از لحظه ضیافت

من و دل بگویم وقتی به عطش دیدارت مبتلا می شد. کاش پرنده بودم

و به دیدنت می آمدم . اشکهایم دستان مهربانت را انتظار میکشد

******************

مسافر به انتظارت خواهم ماند تا ابد برای همیشه زیرا میدانم که به

سوی من باز خواهی گشت.پس با همه توانم تلخی این انتظار را تحمل

خواهم کرد. به انتظارت خواهم ماند زیرا قلب من با هر تپش خود

آهنگ خاطرات گذشته را می نوا زد قلبی که در آن خاطره ها و

خوشی ها تا ابد مدفون است. حتی اگر بدانم جسمت به سوی من باز

نمی گردد باز هم به انتظار می نشینم شاید روزی صدای پائی را

بشنوم که از آن تو باشد.

منتظر مطالب بعدی من باشید . و منتظر پیامهای خوبتان هستم.

ارادتمند شما فواد

 منتظر پیغامهای پر از مهرتان

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:08 ق.ظ

سلام
بسیار زیباست موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد