فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

عشق

با عرض سلام خدمت تمامی دوستان

این مطالب را تقدیم می کنم به تمامی عاشقان دل سوخته

وبخصوص هستی خانم دوست عزیز شمالی من که همیشه

صحبتهایش زیبا و دلنشین می باشد و او نیز از عشق آدمی

به آدمی بی نصیب نیست  ...

عـاشــق بـودن

عاشق بودن ؛ توانمند بودن در پذیرفتن ایده ها و واقعیت های نو است
عاشق بودن ؛ دانستن آن است که دیگری نیز آن چه که بوده باقی نمی ماند و تغییر آرام آرام او را دگرگون می کند
عاشق بودن ؛ بخشیدن تا سرحد فقر است
والاترین هدیه ها بین دوستان اعتماد است و درک متقابل ؛ و این دو ارمغان عشق اند

عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است
تنها در طلب لبخندی کوچک !!!

عاشق بودن ؛ دیدن نه تنها با چشم که با دل است
عاشق بودن ؛ پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است
عاشق بودن ؛ درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است
عاشق بودن ؛ فدا کردن خود به تمامی است

آماده تا بگویی :
اینک من و
دوستت دارم بسیار و بسیار
ندای تمام وجودم
نه اینکه هر دم به رنگی درآیی و هر روز
نوایی دیگر ساز کنی تا پذیرفته شوی
بکله چنان تغییر کنی تا نور خوبی ها
ظلمت کمبودهایت را بپوشاند

معـشـوق واقـعـی !

روزی پیر معرفتی ، یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است . نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و این که دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است . شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند .
 
استاد پیر با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطی به او دارد ؟"
شاگرد با حیرت گفت : ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود ؟!
استاد پیر با لبخند گفت : چه کسی چنین گفته است . تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است . این ربطی به دخترک ندارد . هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی . بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست .
 
مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی. معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت ، با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد .
چه بهتر ! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند ! به همین سادگی !!!


اصـول معـرفـت

روزی برای شیوانا خبر آوردند که در معبدی در ده مجاور ، فردی ادعا می کند که استاد شیواناست و در س معرفت را او به شیوانا آموخته است.
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اگرچه این استاد را ندیده ام اما به استاد سلام برسانید و بگویید خوشحالم به همسایگی ما آمده است. همچنین به استاد بگویید تعدادی از شاگردان جدیدم را برایش می فرستم تا در محضر او تلمذ کنند و درس معرفت را مستقیما از استاد بزرگ بگیرند."

سپس شیوانا چند تن از شاگردان جدید را به محضر استاد تقلبی فرستاد. استاد تقلبی چندین ماه هر روز عین حرف هایی را که شیوانا به بقیه می گفت به شاگردان منتقل می کرد و روز به روز نیز شاگردان ورزیده تر می شدند. سرانجام بعد از هفت ماه نوبت به درس عملی راه رفتن روی آب رسید. این درس جزو یکی از مراحل پیشرفته درس های معرفت شیوانا بود .

در روز امتحان استاد تقلبی و شاگردانش و شیوانا و مریدانش به لب رودخانه آمدند . شیوانا بدون آنکه کلامی بگوید به استاد تقلبی تعظیمی کرد و به سوی رودخانه رفت و همراه مریدانش روی آب راه رفت و آن سوی رود در کرانه متوقف شد. شاگردان استاد تقلبی نیز یکی یکی از استاد رخصت گرفتند و به دنبال مریدان شیوانا روی آب راه رفتند و به آن سوی رودخانه رسیدند. نوبت استاد تقلبی رسید. او هم به دنبال آخرین شاگرد وارد رودخانه شد. اما بلافاصله در آب فرورفت وجریان رودخانه او را با خود برد.
شاگردان هرچه تلاش کردند نتوانستند استاد تقلبی را نجات دهند.
یکی از مریدان از شیوانا پرسید ، اگر او تقلبی بود پس چرا درس ها درست منتقل شد و شاگردانش توانستند از آب رد شوند؟!
شیوانا پاسخ داد: " در معرفت مستقل از عارف کار می کند . این عارف است که باید سعی کند خودش را به معرفت برساند و اگر خودش را نرساند و دل به معرفت نسپارد به آن نمی رسد. استاد تقلبی گمان کرد جذابیت درس های شیوانا در خود شیواناست و همین باعث شکستش شد. حال آنکه به خاطر جذابیت مباحث معرفتی است که شیوانا دلنشین شده است . استادی که تفاوت این دو را نفهمد تقلبی است."


آیـا مـرا بـاور داری !

مرا بـاور داری؟
چیزهایی راجع به زندگی وجود دارد که می خواهم با تو در میان بگذارم
به اندازه کافی قوی باش تا هر روز با دنیا روبه رو شوی
به اندازه کافی ضعیف باش تا بدانی که نمی توانی همه کارها را به تنهایی انجام دهی

در برابر کسانی که به کمکت احتیاج دارند ؛ سخاوتمند باش
در برابر نیازهای خود صرفه جو باش

به قدر کافی عاقل باش تا بدانی که تو همه چیز را نمی دانی
به قدر کافی نادان باش تا معجزه را باور کنی
راضی به مشارکت شادی هایت باش

راهنما باش ، وقتی راه گم کرده را می بینی
پیرو باش ، وقتی در میان عدم اطمینان احاطه شده ای

اولین کسی باش که به رقیب پیروزت تبریک می گویی
آخرین کسی باش که از همکلاسی ات که شکست خورده ، انتقاد می کنی
به هدف نهایی ات اطمینان داشته باش وقتی که راه را به اشتباه می روی

کسانی که تو را دوست دارند ، دوست بدار
کسانی که تو را دوست ندارند ؛ دوست بدار ممکن است آنها تغییر کنند.
بالاتر از همه ؛ خودت باش!
خوشبخت باش و زندگی خوبی داشته باش
و هرگز هرگز هرگز ریسمان امید را رها مکن !!!


پــــرده

گـوش کـن
یـک نفـر آنطرف پنجره بسته تو را می خواند
و نسیـم ؛
لای این پـرده آویخته را مـی کاود تا تو را دریابـد
نـور خورشید که از منزل پرمهر خدا آمده است
لب درگاه تـو ، در یک قدمی مـی ماند
قلـب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است

پـرده را برداریم ، دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند

گـوش کن !
یک نفر در تو ، تو را می خواند
و خـدایت آرام ، در دل تنگ تو ، آهسته تو را می کاود .....

"ماه ضـیافـت دلهـا بر تمامـی شمـا عزیزانـم مبــارک