فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

ملکه

این هم ملکه ۲۰۰۳  کشور ایرلند

آبادان

آبادان

با سلام به آبادانی های عزیز که مرا با ایمیل های خود مورد لطف خودشان قرار داده اند این عکس تقدیم به شماها

دخترها و پسر ها این وبلاگ مال شما ها است پیغام بدین.


عشق

نامه جوان عاشق عرب به دختر مورد علاقه ایرانی خود (گرفته شده از وبلاگ زیر شلواری)

یا ایــــها المــعشوق , بعد از السلام و الاحوال پرســی انـا
امیـدوارم که مزاجک عین الصحت و السلامت بوده باشد .
و اگر انـــت از احـوال انا خواســته باشـی لاملال لنا سوای
فراقــک , کـــه ان هم انشــــــا الله تعالی فی همـــین ایام
دیدارنا و مرادنا حاصلوننـا . باری یا ایها العزیز انا فــی آتش
العـشق کمثـل الماهیتابه میـــسوزم! و جلز و ولزنا درآمده.
فی کـــل شبها که انا ســرم را علی المتــــــــکا میگذارم ,
اشــــــــــــــــــکنا کمثل الرودخـــــانه جاریه" علی البـــستر
و آه سوزاننی بســـــــــــــــوی آسـمان صعودن !
الهی انا قربـــــــــان انت بروم . انا قسم میخورم بجاننی و
بجانک که فی کـــل شبها ابدا" خواب فـــــــــــی چشماننا
لا داخـــــلون و اغـــلب الی صبح بیــــدارون و گریـــــه زارون
فی هجرک .
انا قربان چــــشم و ابرویت بروم و جـــــــــان ناقابل الحقــیر
فدای بدن ابیضت بشود !
بـخدا رنگم من هجرانک کمـــــثل الزردچوبه اصفر شــــــده
و قلبنــــــا کمثل الآلبالـــو احمر گردیده .
" آه ... آه یاویلنا کــه هــــــــــــر نصفه شب بیادکم یوقوقو !
یعنـــی وق وق !
میـکنم و هرچه نامه جات العاشقانه بسوی انت ارسالون
هیچ لاجـــوابون گویا انا را آدم لا حسابون !!! "
به جان انت که از جان الحقیر عزیزتر است قلبنا فی فراقک
مـــجروح و لباب قلبنا بروی انت مفتوح !
انا نمیدانم که چرا از من فرارون ! در صورتی کـــــــه انا من
العشـقک بیقرارون گویا لارحم فی قلبک !!!
انــــــــــــــا هستم واحد(اون) جوان(اون) الباسواد و صاحب
المعلومات الکثیره . بــا تــــــــــمام این احوال حاضرم حلقه
العبودیت و الچاکری ترا فی الگوشم آویزاننا!
رحـــــم .... ارحم ! یعنی رحم کن نگذار من(men) جفائک
خودم را با اربـــع نـخود تریاک یقتلون !!!
انا دیـــــگر طاقت الفراغ ندارم و به وصالک مشتـاقون ولـی
خداوند به قدر مثقال ذره وفا فی وجودک لا آفریده !!!
انــــــــــــــا تا ثلاث ماه دیگر مرتبا" فی هر هفته واحد نامة
العاشقانة بـرای انـت مینویسم ! تا بحال زارنا متــــفکرون
و چنانچه باز هم بر درد دلـم لا یرسون آنــقدر اشکنا مـــن
الچشمنا سرازیرون تا جـــــــــــان آفرین تسلیمون !!!


سوم

باعرض سلام

وبا عرض سلام خدمت کسی که بسیار دوستش دارم ( ر . ک )

 

صبح که در اداره در حال خواندن روزنامه جام جم بودم مطلبی نظر مرا را به خودش جلب کرد که در مورد معتادان به مواد مخدربود . متاسفانه در جامعه ما این روزها به معتادان بیمار می گویند و در مقابل آن به دختران عزیزی که امروزه در تمامی روزنامه ها و مجله ها حتی بر روی جلد آنها عباراتی با عنوان دختران فراری نوشته می شود به قشری زشت و متنفر و فاسد که فقط به درد رفع تمایلات جنسی مردان هستند ذکر می شود . نعلت بر پدر و مادرکسی که از این مطالب در روزنامه می نویسد ای آقایون که به خودتان می نازند شماها که به این خانم ها جنس لطیف می گوئید شماها نمی دانید که این دختر خانمها چه مشکلات زیادی در زندگیشان دارند و به کجا پناه ببرند به پدر و مادرشان که فکرشان مثل شماها فکر قدیم است و فقط حرف خودشان را قبول دارند . درست است که من هنوز ازدواج نکرده ام واز زندگی متاهلی چیزی نمی دانم اما بسیار مطالب خوانده و شنیده ام وحرفهای این دختر خانم ها را درک می کنم شما ها برای این دختر خانم ها چکار کرده اید . و اما معتادان را برسی بکنید که باعث چه دردسرهایی هستند اولا" این معتادان ببخشید بیمار . که هرروز به آنها اضافه و از طرفی هر روز تعدادی از آنها راهی قبرستان می شوند . اینها به هیچ وجه به اعتیاد خود پشیمان نیستند و این کار را به حساب بزرگ و قدرتمند بودن خودشان می گذارند . دوما" این معتادین برای اینکه کسی از فامیل ویا کوچه و بازار به آنها تعنه نزنند . دوستان  وپسر های فامیل خودشان را به اعتیاد می کشند  سوما" چه مخارج سنگینی دولت برای آنها می کند تا اعتیاد خود را ترک کنند وپس از درمان روز از نو روزی از نو   چهارما"  این افراد برای بدست آوردن مواد مصرفی خود به کارهای گوناگونی دست   می زنند از دزدی از خانه ها  تا قتل ویا حتی فروش زنان معصوم خودشان این مطالب را نوشتم که بگویم نباید از این فرشته های زمینی به چشم بد نگاه   بکنیم  بلکه باید به راه چاره ای در مورد  دختران  و معتادان باشیم                        از تمامی کسانی که نظری دارند لطفا" پیغام بگذارند تا نظر آنها را بدانم .

خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل .

قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه .

خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده .

خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده .

خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی .

خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده .

قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن .

رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن .

قول داده ؟

ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده .

روز دوم


سلام از تمامی وجودم نثار شما دوستان عزیز

باعرض سلام خدمت تمامی دوستانی که در حال خواندن این مقاله هستند گفتم بد نباشد که مقداری از زندگی شخصی خودم بگویم تا دوستان بیشتر با من آشنا بشن من فواد متولد شهر خرمشهر ودارای یک دیپلم ادبیات نظام قدیم ویک فوق دیپلم کامپیوتر هستم و در یکی از ادارات دولتی  مشغول به کار هستم وتابحال مجرد هستم ولی این مورد زیاد طول نمی کشد . من بزرگ شده استان قم هستم واز آشنائی با شما لذت می برم از تمام دوستان می خواهم که برایم یاداشت بگذارند واز مواردی که می خواهند در این وبلاگ نوشته بشود . بگویند. .

موارد کاری من در روزهای دیگر به شرح ذیل است :

1-              معرفی سایت های ایرانی وعربی و خارجی

2-            فرکانس های ماهواره ها بر فراز ایران

3-           زندگی و خاطرات من از کسی که بسیار دوستش دارم

4-            مسائل اجتماعی روزمره ما آدمها

5-            جوک های خنده دار و ناب

6-            وهزاران موارد دیگر...................

اولین روز کاری

اولین روز کاری

باعرض سلام خدمت تمامی دوستان این اولین روز کاری من دراین وبلاگ است قبلا در پرشیان بودم وبه علت موارد خاص آن راتعطیل کردم امید دارم که به من کمک کنید تا این وبلاگ را آن طوری که می خواهید بسازم .
موارد کاری من گوناگون است.
این تقدیم به شما :

به نام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنکه کلمه را آفرید.
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم
از او بگویم.
که هر چه بود، پیش از هر کلامی، خودش گفته بود.
باید این واژه های کوچک را شست.

سالهاست دچارش هستم.
و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش.

او رفت و من نشناختمش .
در تمام میخکهای سر هر دیوار، آواز غریبش را شنیدم اما باز هم نشناختمش.
همانگونه که بغضهای گاه و بیگاهم را نشناختم.
یا طولانی ترین ثانیه های تنهاییم که بعد از سرآغاز کلامم، فقط خود او میداند
که آن ثانبه ها چگونه گذشت.
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش، به دنبال جای پای خدا باشم.

اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهیست.
یا وسعتی بی واژه.
و شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش میکنم. به آنکس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم ....