فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

فواد و الهام

همسر عزیزم الهام

غم تنهایی

غم تنهای...

غم تنهایی منو دیوونه کرده
گل یادت تو دلم جوونه کرده

تو دلم غم تو مثل یه پرنده
زیر سقف خونه آشیونه کرده

هر کسی داره به دل شوق نگاهی
روزگار میگذرونه به اشتباهی

واسه این چشم انتظار دیگه نمونده
نه تحملی نه صبری نه قراری

من که غمخوار ندارم
مثل کس یار ندارم
دیگری را نپرستم
منو از یاد مبر
از یاد مبر

غم تنهایی منو دیوونه کرده
گل یادت تو دلم جوونه کرده

تو دلم غم تو مثل یه پرنده
زیر سقف خونه آشیونه کرده

سلام

شکسته

اسیرم ، پشت این درهای بسته

ببین با من چه کردی ای شکسته

تو می خواستی شب و ازم بگیری

اون قدر حتی ، که جای من بمیری

ولی تو عاقبت بازی رو باختی

واسم از عشق یک ویرونه ساختی

می خوام امشب بیاد تو نباشم

مث بارون عشق بی ادعا شم

دیگه بسه واسم عشق تو داشتن

روی خاک وجودم تورو کاشتن

چه شبهائی که از عشق تو گفتم

چه حرفائی که از مردم شنفتم

می دونستم تو هم نامهربونی

سر عهدی که بستی نمی مونی

 

بزار دل خسته ای تنها بمونم

که پایان وفا شد مرگ جونم






انتظار

قلبی در این سوی دنیا و قلبی دیگر در آن سوی مرزها ، بی خبر از

 چهره قلب تنها

تنها من می دانم که او معشوق است و او هم می داند که من عاشقم

به یاد روزهایی که خورشیدمان یکی بود ، به یاد روزهایی که مهتابمان نورانی بود

به یاد روزهایی که ستاره ها را در آسمان می چیدیم و به همدیگر

هدیه می دادیم

به یاد روزهایی که غروبمان یکی بود ، به یاد روزهایی که در موقع

 غروب چشمهایمان بارانی میشد …. اما اینک خورشید و ماهتابمان

یکی نیست … روزها همدم من خورشید است و همزبان تو مهتاب

درد و دلهایم را به خورشید می سپارم تا زمانی که به آسمان تو آمد

به تو بگوید دردم را…! شبها به انتظار ماه می نشینم تا چهره تو را

در آن ببینم و درد و دلهایت را از ماه بشنوم… ستاره ها را دسته

دسته برایت چیده ام و در سبد دلم گذاشته ام تا زمانی که همدیگر را

ببینیم من آنها را به تو هدیه دهم

ماه شب تو درخشان تر از خورشید آسمان من است… خورشید در

زمان غروبش از چشمهای گریانم عکس گرفت تا زمانی که به آسمان

تو می آید آن عکسها را به تو نشان دهد … می خواهد بگوید با اینکه

 تو در آن سوی دنیا هستی اما معشوقت همچنان عاشق قلب تو

هست و خواهد ماند و همچنان چشمانش از دوری تو بارانی است.

…مرز بین من و تو عشق است ، مرز بین من و تو انتظار است ، نه

غم و غصه و گریه! قلبهایمان این فاصله را نمی شناسد چون همین

 خورشیدی که روزها در آسمان من است روزهای تو نیز در

آسمانت می درخشد

قلبهایمان این فاصله را نمی شناسد چون آنها عاشقند ، همین و بس!

پس ما به انتظار می نشینیم به روزی که خورشید و ماهمان یکی

شود و با هم و در کنار هم غروب و طلوع زیبای خورشید را ببینیم




دوست دارم

دوست دارم دستم را بگیری ، و مرا نوازش کنی!

دوست دارم ، اشکهایم را با دستهایت از گونه هایم پاک کنی!

دوست دارم تو را در آغوشم بگیرم و گریه کنم!

کجایی که دلم هوایت را کرده است!

کاش می توانستم دستهای گرمت را بگیرم و با تو به آن سوی مرز

خوشبختی ها بروم! کاش می توانستم از نزدیک در آن چشمهای عاشقت

نگاه کنم!

اما این فاصله بین من و تو نمی گذارد که من تنها عشقم را از نزدیک ببینم !

کاش می توانستیم از نزدیک درد و دلهایمان را بهم بگوییم و بگوییم که همدیگر

را دوست داریم! ای سرنوشت این فاصله سیاه را از بین ما محو کن که دیگر

طاقتم به پایان رسید ، انتظارم به سر رسید ، و دلم به جانم آمد. دیگر خسته

شدم ، دیگر طاقت این دوری و فاصله را ندارم! ای سرنوشت این همه ما را

شکنجه نده ، دیگر ما نمی توانیم بیش از این دوری را تحمل کنیم! دیگر پایان

راه است ، دیگر پاهایم توان راه رفتن در این جاده پر از فاصله را ندارند.

دیگر چشمهایم اشکی ندارند که بریزند ، همه اشکهایم به خاطر این دوری و

فاصله از چشمانم ریخته شد ، و چشمانم دیگر سویی ندارند!

چشمهایم سویی ندارند که به زندگی بنگرند ، دستهایم زوری ندارند که از

عشق و دوری بنویسند ، خانه دلم نوری ندارد که دلم را از محبت روشن کند!

ای سرنوشت این بازی پر از درد را تمام کن ، سرنوشت اینجا دیگر خط پایان

بازی است! ای سرنوشت سر به سر دلم نگذار ، مرا خسته نکن ! این دوری و

فاصله را از بین ما محو کن!

دیگر واژه ای نیست که در مورد دوری و فاصله بنویسم و بیانش کنم!

عشق پر از درد است اما دوری از عشق پر درد تر از یک درد است!

سرنوشت سر به سر اوقات تلخ من نذار که بدجوری دلتنگم!



سلام به شما عزیزان این متن رو تو که در عشقت شکست خوردی تقدیم مینکم


هنوز هم پریشانم ، هنوز هم پشیمانم ، هنوز هم قطره ای از اشکهای زمانی

جدایی ام با تو در چشمانم دیده می شود !

هنوز هم یاد و خاطره های با هم بودنمان در ذهنم تکرار می شود .

هنوز هم پشیمانم از اینکه عاشقت شدم ، پشیمانم از اینکه خودم را در این

منجلاب عاشقی رها کردم . پشیمانم از اینکه نیامدم و به تو کلمه دوستت

دارم را بگویم!

تو رفتی ، بدون هیچ حرف ناگفته ، و بدون هیچ سختی !

رفتی، خیلی آرام ، چون عاشق نبودی ، رفتی خیلی زود چون مرا دوست

نمی داشتی!

اما من عاشقت بودم ، من دیوانه ات بودم … قلب مرا را شکستی و خودت

نیز با کوله باری از امید به سوی مرز خوشبختی ها روانه شدی !

هنوز هم تکه های شکسته شده احساس محبت و عشق در قلبم دیده می

شود.

هنوز هم خورده شیشه های شکسته پنجره ای که رو به امواج دریای دلت

بود در قلبم دیده می شود! هنوز هم خسته ام ! هنوز پریشانم ، و هنوز آن

احساس سیاه غم وغصه در قلب من نشسته است! قصه من و تو قصه

عشقی بود که تنها در قلب من احساس می شد! قصه من و تو ، قصه

مجنون تنها بود، قصه لیلی بی وفا بود!

پیشمانم از اینکه قلبم آن احساس عشق و محبتش را درون خودش نگه

داشت و آن را فاش نکرد!

راز گل مریم هنوز هم در قلبم نهفته است! اما دیگر به دنبال فاش شدن آن راز

نخواهم رفت! در یک نگاه عاشقت شدم ،لحظه ها و ساعتها در کوچه خاطره

ها قدم میزدم تا تو را ببینم ، سالها و روزها انتظار کشیدم تا قلبت را روزی به

من هدیه دهی ، اما تو غرورم را شکستی ، عشقم را کشتی ، و قلبت را به

کسی دیگرهدیه دادی!

نمی توانم بگویم لعنت به تو ! و نمیتوانم بگویم لعنت به من!

تنها می توانم بگویم نفرین به این سرنوشت ! اینک با کوله باری از غم و غصه

این کوچه بی محبت را ترک میکنم تا دیگر خاطرات گذشته که با هم بودیم و

از هم می گفتیم در ذهنم تکرار نشود.پس خدانگهدار ای کوچه خاطره ها!

خدانگهدار!